یا افگندن. درنگی کردن. به تأخیر انداختن. معطل کردن. دیری کردن. (ناظم الاطباء) ، در پس انداختن. (بهارعجم) (آنندراج) ، تسویف. (تاج المصادر بیهقی). پشت سر گذاشتن. تأخیر کردن. رجوع به واپس فگندن شود
یا افگندن. درنگی کردن. به تأخیر انداختن. معطل کردن. دیری کردن. (ناظم الاطباء) ، در پس انداختن. (بهارعجم) (آنندراج) ، تسویف. (تاج المصادر بیهقی). پشت سر گذاشتن. تأخیر کردن. رجوع به واپس فگندن شود
یا فگندن. پشت سر گذاشتن: آن حرم قدس چو واپس فگند راه در اقصای مقدس فگند. امیرخسرو (از بهارعجم) (آنندراج). ، درنگی کردن. به تأخیر انداختن. معطل کردن. و رجوع به واپس افگندن شود
یا فگندن. پشت سر گذاشتن: آن حرم قدس چو واپس فگند راه در اقصای مقدس فگند. امیرخسرو (از بهارعجم) (آنندراج). ، درنگی کردن. به تأخیر انداختن. معطل کردن. و رجوع به واپس افگندن شود
تأخیر. به عقب انداختن. بدنبال افکندن. نسی ٔ. (ترجمان القرآن). ارجاء. بازپس انداختن: و گفت آدمی (که) توبه و طاعت بازپس می افکند راست بدان ماند که شکار میکند تا منفعت آن دیگری را رسد. (تذکرهالاولیاء عطار)
تأخیر. به عقب انداختن. بدنبال افکندن. نَسی ٔ. (ترجمان القرآن). ارجاء. بازپس انداختن: و گفت آدمی (که) توبه و طاعت بازپس می افکند راست بدان ماند که شکار میکند تا منفعت آن دیگری را رسد. (تذکرهالاولیاء عطار)
عقب افتادن. پس افتادن. تأخر: چون پادشاهی عجم زوال پذیرفت و کبیسه ربع ایشان بیفتاد ادراک غلات واپس افتاد بهر چهار سال یکروز. (تاریخ قم ص 14). چون کبیسۀ عجم در اسلام بیفتاد فصول سال ایشان بگردیدند و ادراک غلات واپس افتاد پس از این جهت بدیشان زحمت و رنج رسید و درادای خراج به تنگ آمدند سبب واپس افتادن ادراک غلات و ارتفاعات از ابتدای دادن خراج. (تاریخ قم ص 145)
عقب افتادن. پس افتادن. تأخر: چون پادشاهی عجم زوال پذیرفت و کبیسه ربع ایشان بیفتاد ادراک غلات واپس افتاد بهر چهار سال یکروز. (تاریخ قم ص 14). چون کبیسۀ عجم در اسلام بیفتاد فصول سال ایشان بگردیدند و ادراک غلات واپس افتاد پس از این جهت بدیشان زحمت و رنج رسید و درادای خراج به تنگ آمدند سبب واپس افتادن ادراک غلات و ارتفاعات از ابتدای دادن خراج. (تاریخ قم ص 145)